روز مادر98
دیروز روز مادر بود و من و رادوینی بعد این که رادوین از مهد اومد رفتیم خونه ی مامان جون قبل از ما سلدا و آسی رفته بودند و وقتی با تقی حرف زدیم گفت که میاد دنبالمون ما هم عجله ای حاضر شدیم و با این که کلی ترافیک بود ولی خیلی خوش گذشت و بعد اینکه رسیدیم هی داشتیم با هم همفکری میکردیم که چه کادویی بخریم و به جایی نمیرسیدیم منم گیر داده بودم به تقی که یه گونی هویچ بذار من بخرم هم واسه رنده کردن و هم واسه آب هویچ چون بابا جون میخواست ولی کو گوش شنوا بعد از ظهر قرار شد با آسی بریم بیرون و تا قبل از اومدن مامان جون کادو بگیریم بیرون بودیم و به هر چی نگاه میکردیم یا من میگفتم نه یا آسی میگفت نه خلاصه داشتیم مغازه وسایل برنزی رو نگاه میکردیم و تص...